کتاب های «کتابخوان ماه» ویژه آبان ۱۴۰۳ معرفی شد
کتاب های «کتابخوان ماه» ویژه آبان ۱۴۰۳ معرفی شد
منابع طرح کتاب خوان ماه، ویژه آبان ۱۴۰۳ با ارائه کتابهای «اگر من کتاب بودم»، «زینب بانوی قهرمان کربلا»، «سفر به آن سوی دریاها» و «مه و دود» معرفی شد.
منابع طرح «کتابخوان ماه» ویژه آبان ۱۴۰۳ با هدف ترویج فرهنگ مطالعه، گسترش دسترسی عمومی به کتاب، معرفی آثار ارزشمند برای ارتقای فکری و اخلاقی جامعه و تقویت فرهنگ عمومی، در سراسر کشور معرفی شدند. در این طرح، کتابهای اگر من کتاب بودم، زینب بانوی قهرمان کربلا، سفر به آن سوی دریاها و مه و دود به عنوان آثار منتخب ارائه شدهاند.
علاقهمندان میتوانند با مراجعه به کتابخانههای عمومی سراسر کشور، این کتابها را امانت گرفته و مطالعه کنند.
«اگر من کتاب بودم»
پدیدآور: ژوزه ژارژه لتریا؛ مترجم: محمد آرا
ناشر: نارنگی
تعداد صفحات: ۶۰
اگر من کتاب بودم اثری است که به موضوع کتاب و نقش آن در زندگی میپردازد. این کتاب به کودکان نشان میدهد که کتابها چه قدرتی دارند و چگونه میتوانند با مطالعه، توانمندیهای خود را افزایش دهند. پیام اصلی کتاب این است که اگر کتابها به درستی استفاده شوند، میتوانند دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنند.
این اثر نه تنها برای کودکان، بلکه برای بزرگسالان نیز آموزنده است و یادآوری میکند که کتابها صرفاً برای تزئین نیستند، بلکه همراهانی ارزشمند در لحظات تنهایی به شمار میروند. کتاب با تصاویری الهامبخش و خلاقانه، مخاطب را با اهمیت کتابخوانی آشنا میکند و شیوهی درست تعامل با کتاب را به او میآموزد. از دیگر پیامهای داستان، این است که با کمک کتابها میتوان به تغییر خود و جهان پیرامون دست یافت.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
اگر من کتاب بودم با اینکه حذف کردن را دوست ندارم، فکر میکنم واژهی «نادانی» را بیرون میانداختم.
اگر من کتاب بودم دوست نداشتم کسی برای خودنمایی وانمود کند که مرا خوانده.
اگر من کتاب بودم شاید بیشتر از هر واژهی وحشتآوری از واژهی «فراموشی» میترسیدم.
اگر من کتاب بودم دوست داشتم از کسی بشنوم که میگوید: «این کتاب زندگی من را دگرگون کرد.»
«زینب بانوی قهرمان کربلا»
پدیدآور: عایشه بنت الشاطی؛ ترجمه و نگارش: حبیب جایچیان (حسان) – مهدی آیت اللهزادهی نائینی
ناشر: امیرکبیر
تعداد صفحات: ۱۷۳
مسلمانان اهل سنت مصر از دیرباز به محبت و احترام عمیق نسبت به حضرت زینب سلاماللهعلیها شهره بودهاند. این علاقه به حدی است که در دورهای پس از سقوط حسنی مبارک، زمانی که برخی سران جریان اخوانالمسلمین با گرایشهای افراطی سلفی قصد تعرض به حرم منتسب به حضرت زینب را داشتند، با واکنش سخت و قاطع مسلمانان اهل سنت مصر روبهرو شدند. آنان با صراحت اعلام کردند: «هر دستی که به سوی مسجد سیده زینب دراز شود، قطع خواهد شد.» این ایستادگی، نمونهای روشن از محبت و غیرت این مردم نسبت به این بانوی بزرگوار و جایگاه منتسب به دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام است.
نویسنده این اثر ارزشمند، که خود از اهل سنت است، در مقدمه کتاب ماجرایی شخصی را روایت میکند. او میگوید که در دوران کودکی، هنگامی که مادرش باردار و در وضعیت جسمانی نامناسبی بود، پدرش که برای شرکت در مجلس یادبود حضرت زینب سلاماللهعلیها عازم بود، با اطمینان به فرزندانش گفت: «نگران نباشید، خدا با مادرتان است. من نمیتوانم این سفر را لغو کنم.» این نخستین مواجهه نویسنده با نام بانوی قهرمان کربلا بود، که بعدها شناخت و علاقهاش به حضرت زینب روزافزون شد و سرانجام به نگارش این کتاب ارزشمند انجامید.
این کتاب به جنبههای مختلف زندگی حضرت زینب سلاماللهعلیها میپردازد، از تولد و دوران کودکی تا روز عاشورا، خطبههای حماسی در کوفه و شام، و حوادث پس از آن. نویسنده با دقت و ظرافت تلاش کرده است مخاطب را با نقش بیبدیل این بانوی بزرگوار در حفظ پیام عاشورا و صیانت از اسلام ناب محمدی آشنا کند.
ترجمه این اثر نیز توسط حبیبالله چایچیان و مهدی آیتاللهزاده نائینی با دقت و جذابیت کمنظیری انجام شده است. با توجه به اینکه منابع این کتاب از منابع اهل سنت استخراج شده، مترجمان در موارد ضروری (که بسیار نادر بوده است) با افزودن پانویسهای علمی و ارزشمند بر دقت و غنای اثر افزودهاند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
زینب به خاطر میآورد که چگونه پدرش علی (کرّماللهوجهه) اهل کوفه را سرزنش میکرد و از آنان گله و شکایت مینمود؛ سپس نگاه خویش را به دورتر از آنجا، آنجا که اجساد پارهپارهی شهدای خاندان او در بیابان به خاک افتاده بودند، امتداد داده و بار دیگر نگاهش بر آن مردمی که اشک میریختند، قرار بگرفت؛ و در این هنگام بود که به آنان اشاره نمود تا ساکت شوند؛ در تمام مدتی که زینب علیهاالسلام سخن میگفت، مردم از پیشمانی و ندامت و ذلت سر به زیر افکنده بودند و زینب میگفت: «ای مردم کوفه! آیا گریه میکنید؟! هرگز اشک چشمانتان نایستد و نالههایتان خاموش نگردد! در حقیقت مثَل شما مثَل زنی است که رشتهی خویش را پس از محکم بافتن، پنبه نماید. سوگندهای خویش را مابین خود دستاویز فساد قرار دادید. آگاه باشید! بد است آن بار گناهی که بر دوش گرفتید. آری قسم به خدا، که بسیار بگریید و اندک بخندید…»
«سفر به آن سوی دریاها» (جلد ۱ از مجموعه سرگذشت استعمار)
پدیدآور: مهدی میرکیایی
ناشر: سوره مهر
تعداد صفحات: ۱۳۶
“متأسفانه شماها کتاب کم میخوانید؛ این نگاهی به تاریخ جهان، نوشته نهرو است که کیفیت ورود انگلیسها به هند و اینکه در هند چه کار کردند را شرح داده است. من اخیراً کتابی دیدم که یکی از همین نویسندگان خودمان که من از نزدیک با ایشان آشنایی ندارم نوشته، به نام «سرگذشت استعمار»؛ پانزده شانزده جلد کتاب ۱۲۰، ۱۵۰ صفحهای است که تشریح میکند استعمار چگونه در قاره آمریکا و در قاره آسیا توانست ثروتهای اینها را از بین ببرد و خودش را ثروتمند کند. کشور انگلیس ثروتمند نبود، فرانسه ثروتمند نبود، کشورهای اروپایی ثروتمند نبودند؛ اینها ثروت کشورهای دیگر را گرفتند.
اینها به وسیله سلاح توانستند چنین کارهایی را بکنند. ذهنهای خلّاقی داشتند؛ تلاش هم خیلی کردند؛ اهل خطرپذیری بودند؛ اینها خصوصیات خوب اروپاییها است اما از این خصوصیات چه استفادهای کردند؟ ایجاد نظام سلطه در عالم. نظام سلطه یکی از بلاهای بزرگ امروز دنیا که هنوز تمام نشده و انشاءالله تمام خواهد شد. نظام سلطه یعنی دنیا تقسیم بشود به سلطهگر و سلطهپذیر؛ یک عدهای حتماً بایستی قدرتمندانه بر همه دنیا حکمرانی کنند، کشورهای دیگری هم بایستی زیر پوششهای مختلف از اینها اطاعت کنند؛ این نظام سلطه است که آن را پیشرفت علمی اروپا به وجود آورد.”
اینها بخشی از سخنان رهبر معظّم انقلاب است که در آن به مجموعهی ارزشمند و جذاب سرگذشت استعمار نیز اشاره کردهاند و آن را از گزینههای مناسب برای فهمیدن حقایقی که کمتر از آنها شنیدهایم، توصیه میکنند.
اگر برای شما هم ماجرای کشف قاره آمریکا مشکوک به نظر میرسد، یا دلیل شکاف عمیق طبقاتی بین کشورهای دنیا را نمیدانید، یا برایتان جالب است بدانید که انگیزهی اولیه برای استعمار چه بود و اولین استعمارگران چه کسانی بودند و چگونه چه چیزهایی را از کجا به یغما بردند؛ اینکه چگونه پرتغالیها از استعمار آفریقا به استعمار هند روی آوردند و نقش واسکودوگامای معروف در این میان چه بود؛ اینکه نقش استراتژی تفرقه بیانداز و حکومت کن از نخستین سالهای بروز استعمار توسط چه کسانی و علیه چه کسانی پیاده شد؛ اینکه واسکودوگامای معروف چگونه اموال کشتی ۳۸۰۰ مسافر مرد و زن و بچه که از حج و مکه به طرف هند بازمیگشتند را غارت میکند و کشتی را با مسافرانش به آتش میکشد تا در کنار ثروت فراوان، پیامی هولناک به والیان هندی مخالف خود بدهد؛ اینکه اولین حاکمان دستنشاندهی استعمار را چه کسی بر چه سرزمینی و پس از چه اقداماتی بر سر کار گذاشت و حاصل این انتصاب چه شد؛ و دانستن خیلی اینکههای دیگر، میتوانید به این اثر مهیّج که از پشت پردهی تاریخ نگاشتهشده توسط فاتحان خبر میدهد رجوع کنید؛ چراکه نویسندهی محقّق و خوشقلم این مجموعه، با ارائهی مستندات تاریخی محکم و با روایتی روان و گیرا، باعث میشود مخاطب، نگاهی جدید به تمدّن به ظاهر اتوکشیدهی غرب پیدا کند. نگاهی جدید که برای این برههی بسیار خاص از تاریخ که در آن هستیم بدان نیازمندیم.
نسخه صوتی این کتاب با صدای پیمان طالبی در پلتفرمهای فیدیبو، طاقچه، کتابراه و نوار در دسترس است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
دو سال بعد، واسکو دوگاما دوباره راهی هند شد. گاما هنگامی که به کالیکوت نزدیک میشد، با یک کشتی پر از حاجیان مسلمان که از مکه به هند برمیگشتند، رودررو شد. کشتی حامل ۳.۸۰۰ مسافر مرد و زن و بچه بود. گاما دستور داد کشتی را در وسط دریا متوقف کنند تا از مسافران دوزاده هزار دوکا (واحد پول پرتغال) باج بگیرند. پرتغالیها سپس کالاهایی را که حدود ده هزار دوکا ارزش داشت از مسلمانان گرفتند و بعد همهی آنها را با کشتیشان آتش زدند.
گاما با این اقدام پیغامی ترسناک برای شاهزاده کالیکوت فرستاد تا در مذاکرات بعدی موفقتر باشد.
هنگامی که گاما به کالیکوت رسید، شاهزاده گروهی را برای مذاکره با او اعزام کرد. گاما پاسخ داد که قبل از هر اقدامی باید مسلمانان از شهر خارج شوند. او هنوز خاطره تجار عرب را که مردم را به نخریدن اجناس پرتغالیها تشویق میکردند، در ذهن داشت.
شاهزاده زیر بار نرفت. گاما هم شهر را با توپهای کشتیهایش زیر آتش گرفت. از سویی، ورود تمام کشتیهای بازرگانی به بندر را ممنوع کرد.
گاما سپس راهی کوشن شد. راجهی کوشن که پیش از این در رقابت با شاهزادهی کالیکوت همکاری گستردهای با پرتغالیها داشت، با ورود آنها دچار وحشت شد. گاما از او خواست به او حق داده شود که هر قدر ادویه که میخواهد، با هر قیمتی که خود تعیین میکند، بخرد؛ همچنین راجه با احداث قلعهی پرتغالی و نمایندگی تجاری آنها در کوشن موافقت کند.
«مه و دود»
پدیدآور: سجاد خالقی
ناشر: مهرستان
تعداد صفحات: ۱۳۹
یکی از ثروتمندان مازندران درمییابد که رضاخان قصد دارد با تهدید، زمینهای ارزشمندش را تصاحب کند. او برای محافظت از این اموال، در حضور بزرگان منطقه املاک خود را وقف کرده و سه نسخه از اسناد وقف تهیه میکند. اما دو سند نابود میشود و تنها یک نسخه باقی میماند. برای حفظ این سند، گروهی از مبارزان مازندرانی آن را برداشته و فرار میکنند. رضاخان نیز برای بازگرداندن سند، جایزهای تعیین میکند.
در این میان، لاچین، که به دلیل سرپیچی از دستور فرماندهاش برای نکشتن مردم به اعدام محکوم شده و تحت تعقیب است، تصمیم میگیرد با یافتن سند، گذشتهاش را جبران کند. او همراه جانقلی، مردی معتاد و درمانده که بهخاطر بدهی زیاد در آستانه از دست دادن دو دخترش به طلبکاران است، به دنبال سند راهی چهارمحال میشود. آنها برای یافتن مسیر، سراغ خدامراد میروند، مردی که زمانی تحت فرمان خان بوده و به قساوت مشهور است. خدامراد که به همراه پسر نوجوانش اردشیر دور از ده زندگی میکند، به شرط باسواد کردن پسرش میپذیرد راهنمای آنها شود.
اردشیر، برخلاف خواستهی پدرش، به گروه ملحق میشود و همراهشان راهی سفری پرماجرا میشود. در این مسیر، شخصیتهای داستان ناگزیر رازهای گذشته خود را فاش میکنند و گاه با یکدیگر درگیر شده و گاه جان یکدیگر را نجات میدهند. سرانجام، در درهای وحشتناک، جسدی را مییابند که سند همراهش است. آنها سند را برمیدارند و راه بازگشت را پیش میگیرند.
در مسیر برگشت، با سربازان رضاشاه که مشغول قتل عام مردم در آبادیها هستند، مواجه میشوند و در نبردی جانانه، آنها را شکست داده و تجهیزاتشان را تصاحب میکنند. اما این پایان ماجرا نیست؛ در ادامه، با نیروهای متفقین که برای اشغال شهر آمدهاند، روبهرو میشوند. گروه تصمیم میگیرد از خیر سند و جایزهاش بگذرد و برای دفاع از خاک ایران با متجاوزان وارد جنگ شود.
این کتاب، با روایت داستانی جذاب و شخصیتپردازی قوی، بخشی از تاریخ دوران رضاشاه را به تصویر میکشد. اثری است که نوجوانان را با زبانی روان و غیرشعاری با مشکلات آن دوران، از ظلم و خانسالاری گرفته تا فقر و بیسوادی، آشنا میکند. نویسنده با توصیف زیباییهای طبیعت چهارمحال و بختیاری و فضای تاریک آن دوران، تصویری عمیق از جامعه تحت ظلم و ستم و مقاومت مردمی به یادگار گذاشته است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
– تنگه همین جاست تنگه زندانه رفتن توش راحته؛ اما بیرون اومدن تقریباً محاله.
همه درون تنگه را نگاه کردند، سفیدی خالصی همه جا را گرفته بود و نمیشد انتهای آن را دید. خدامراد به راهش ادامه داد. دو طرف تنگه بیشتر از صد قدم فاصله نداشت آفتاب عصر به زحمت تا پایین دره میرسید. خدامراد جلو رفت؛
– آفتاب فقط وسط ظهر تا ته دره میرسه، بریم.
اردشیر اولین کسی بود که پشت سر پدرش راه افتاد و از شیب پایین رفت، لاچین به مسیر دره نگاهی انداخت و رو به جانقلی کرد:
– مطمئنی بریم اون تو زنده میاییم بیرون؟
جانقلی پشت سر اردشیر راه افتاد
– نه وقتی میری توی حبس، فقط خدا میتونه آزادت کنه.
چند قدم دور شد و تا کمر وسط برف فرو رفت و از همان جا داد زد.
– اگه از شیکم سیری اومدی از همین جا برگرد.
اردشیر ایستاده بود. مردهای پشت سرش را نگاه میکرد؛ دو انسان که سختیهای زندگی خیلی زود آنها را به دنیای بزرگترها پرتاب کرده بود. حالا او هم یکباره به دنیای واقعی پرتاب شده بود. سختگیریهای پدرش او را آمادهی این اتفاق کرده بود، به طرف پایین راه افتاد. حالا او بزرگتر از همیشه بود؛ عقاب کوهستان، باشکوه و قدرتمند، با بالهای کاملاً باز، بالای سرشان پرواز میکرد که از دهانهی تنگه رد شدند.