پادکست کتاب ترجمان دردها
پادکستی از کتاب ترجمان دردها
گوینده: شهره سلطانی
نویسنده: جومپا لاهیری
کتاب صوتی ترجمان دردها
کتاب صوتی ترجمان دردها نوشتۀ جومپا لاهیری با گویندگی شهره سلطانی توسط سماوا منتشر شده است. ترجمان دردها اولین کتاب این نویسنده است که اولین بار با عنوان «interpreter of maladies» در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و جایزۀ پولیتزر را برایش به ارمغان آورد، این کتاب جذاب را بخوانید و سفری به دنیای هندی آمریکایی داشته باشید. این کتاب مجموعهای از ۹ داستان کوتاه دربارۀ مهاجران هند و بنگالی است که در آمریکا زندگی میکنند. جومپا لاهیری این داستانها را در دوران کالج نوشته بود و بعدها تصمیم به انتشارشان گرفت. ترجمان دردها پس از انتشار مورد توجه عموم قرار گرفت و شهرت قابل توجهی را برای لاهیری به دست آورد. این کتاب تا کنون به 12 زبان ترجمه شده است و بیش از 15 میلیون نسخه از آن در سرار جهان به فروش رسیده است. در یکی از داستان های این اثر فوق العاده موفق، زوجی هندی-آمریکایی باید با غم از دست دادن فرزندشان مواجه شوند در حالی که به خاطر قطع شدن برق، محل زندگی شان در بوستون در تاریکی فرو رفته است؛ در داستانی دیگر، مترجمی که در حال نشان دادن مناطقی از هند به خانواده ای آمریکایی است، با اعترافات حیرت انگیزی رو به رو می شود. جومپا لاهیری با بینش فرهنگی کم نظیر و مهارت های منحصر به فرد خود در داستان سرایی، مجموعه ای را خلق کرده که به این راحتی ها از ذهن مخاطب پاک نخواهد شد.
در بخشی از کتاب ترجمان دردها میشنویم:
الیوت تقریباً یک ماه بود که به خانه خانم سِن میرفت، از سپتامبر که مدرسهها باز شده بود. سال قبل دانشجویی به اسم اَبی از الیوت مراقبت میکرد، دختری کک مکی که کتابهایی میخواند که روی جلدشان عکس نداشت؛ و حاضر نبود هیچ جور غذای گوشتی برایش درست کند. پیش از او، بعدازظهرها که میآمد خانه، زن مسنتری به اسم خانم لیندن مراقبش بود؛ الیوت تمام مدت سرش به بازی خودش گرم بود و او هم جرعه جرعه از فلاسک قهوه میخورد و جدول حل میکرد. اَبی درسش تمام شد و به دانشگاه دیگری رفت، ولی خانم لیندن را آخر سر مادر الیوت اخراج کرد، وقتی فهمید توی فلاسک خانم لیندن بیش از آنکه قهوه باشد ویسکی هست. خان سن با دستخط خوانای خودکاری به سراغشان آمد، روی یک کارت بایگانی در محوطه ورودی سوپرمارکت: «همسر استاد دانشگاه مسئول و مهربان، از فرزند شما در خانه خود مراقبت میکند.» مادر الیوت پای تلفن به خانم سن گفت که پرستارهای بچه قبلی به خانهشان میآمدهاند:«الیوت یازده سالش است. خودش میتواند غذایش را بخورد و سر خودش را گرم کند؛ من فقط میخواهم یک نفر بزرگتر درخانه باشد، برای مواقع اضطراری.» ولی خانم سن رانندگی بلد نبود.
در اولین ملاقاتشان خانم سن گفته بود:«همان طور که میبینید، خانه ما کاملاً تمیز است، برای بچهها هیچ خطری ندارد.» یکی از کاشانههای دانشگاه بود در حاشیه محوطه آن. دیوارهای سرسرای ورودی ساختمان را کاشیهای شکلاتیرنگ مربع شکل و بیریختی پوشانده بود، با یک ردیف صندوق نامه که با چسبکاغذی یا برچسب سفید مشخص کرده بودند متعلق به کیست.