توضیحات محصول
معرفی کتاب صوتی آبنبات لیمویی
«هیچ میدونی یه نفر از بجنورد بره کرمان دل یه نفر رو به دست بیاره، دو نفر رو از دست بده؛ یعنی چی؟» مهرداد صدقی در کتاب صوتی آبنبات لیمویی که پنجمین جلد از مجموعهی «آبنبات» به شمار میرود، ادامهی داستان عاشقی محسن و تلاشش برای رسیدن به دریا را روایت میکند که با ماجراهای پیشبینینشدهای همراه میشود…
کتاب صوتی آبنبات لیمویی
در طول روایت مجموعه کتابهای «آبنبات»، مهرداد صدقی با قلمی شیرین و تصویری زنده از روزگار نهچندان دور، ما را وارد دنیایی کرد که تلفیقیست از خاطرات نوستالژیک، صمیمیت بیتکلف مردم، رفاقتهایی واقعی و پرمعنا، و زندگی زیر سایهی جنگ و کمبودها. همهی اینها در بستری از طنز دلنشین و لهجهی بجنوردی که با صدای ماندگار میرطاهر مظلومی در نسخهی صوتی جان گرفته، به اثری کمنظیر و پرطرفدار تبدیل شدهاند. محسن، قهرمان سادهدل و دوستداشتنی داستان، نمادی از نسل دههی شصت است که با نگاه کودکانه و گاهی فلسفیاش، دنیایی از تجربهها را به ما منتقل میکند.
اکنون، در کتاب صوتی «آبنبات لیمویی»، این مسیر همچنان ادامه دارد. قصهای تازه نه، اما روایتی شیرین از عشقی قدیمی در دل همان فضای آشنا. محسن که حالا دانشگاه را تمام کرده، بالاخره تصمیم میگیرد رازی را که سالها در دل نگه داشته، فاش کند؛ علاقهاش به دریا، خواهر صمیمیترین دوستش، امین. عشقی که از کودکی در دلش جوانه زده و هیچگاه جسارت گفتنش را نداشته.
ماجرا با یک برخورد غیرمنتظره آغاز میشود. محسن به بهانههای جورواجور و بدون اطلاع امین، خودش را به کرمان میرساند تا دریا را ببیند. اما درست وقتی فکر میکند اوضاع تحت کنترل است، امین از راه میرسد و شک میکند. محسن، طبق معمول، با یک مشت دروغ فیالبداهه و داستانسراییهای لحظهای، سعی میکند از مخمصه دربیاید. اما امین قانع نمیشود و قرار ملاقاتی شبانه در پیتزافروشی مکس میگذارد تا همهچیز را از زبان محسن بشنود…
محسن که میداند قرار است شب را در کنار امین و دریا در پیتزافروشی بگذراند، برای حفظ ظاهر و جلوگیری از بد جلوه کردن اشتهایش، پیش از آن مخفیانه سری به یک ساندویچفروشی میزند. نقشهاش ساده است: شکمش را سیر کند تا مجبور نباشد در حضور دریا تکهتکه پیتزا را با ولع ببلعد. اما بخت یارش نیست. درست لحظهای که از ساندویچفروشی بیرون میآید، امین و دریا سر میرسند و او را در حال بلعیدن آخرین لقمه غافلگیر میکنند. حالا تصویر محسن در نگاه آن دو چیزی نیست جز یک آدم همیشهگرسنه! ناچار و دستپاچه، با آنها همراه میشود تا شام اصلی را هم مثل یک نمایش بیمیل و بیاشتها بازی کند.
در پیتزافروشی، فرصت طلایی از راه میرسد؛ امین برای لحظاتی آنها را ترک میکند و به دستشویی میرود. محسن که دلش پر و ذهنش آشفته است، بالاخره دل به دریا میزند و حرف دلش را به دریا میگوید. اما پاسخ دریا، هرچند با مهربانی و ملاحت خاصی داده میشود، چیزی نیست جز رد این عشق پنهان.
محسن که حالا در آستانهی فروپاشیست، تصمیم میگیرد با همان صداقتی که همیشه در رابطهاش با امین داشته، حقیقت را با او هم در میان بگذارد. اما واکنش امین، درست همان چیزیست که از آن واهمه داشت. امین، زخمی از این اعتراف، او را متهم به خیانت به رفاقت دیرینهشان میکند و با دلی آزرده از او فاصله میگیرد. پیش از آنکه برود، آخرین جملهاش تیر خلاص را به قلب محسن میزند: «دریا قراره ازدواج کنه…»
محسن، تنها و سرخورده، بیآنکه چیزی نصیبش شده باشد، راه برگشت به بجنورد را در پیش میگیرد. در دل اتوبوس، در میان جادهای که گویی پایانی ندارد، ذهنش میان خاطرات، حسرتها و سوالات بیپاسخ میچرخد. نمیداند چطور باید با این دو فقدان بزرگ کنار بیاید؛ هم امین، نماد گذشته و خاطرات نوجوانیاش، و هم دریا، عشق خاموش و همیشگیاش. جای خالی آنها برایش مثل حفرهای است که هیچ چیز پرش نمیکند. حالا وقتی آهنگهای عاشقانه پخش میشود، قرار است تصویر چه کسی جلوی چشمانش بیاید؟ هیچ چیز معلوم نیست… فقط دلِ پر و ذهنِ آشفته مانده.
کتاب صوتی آبنبات لیمویی کاری از نشر صوتی سماوا و انتشارات سورهمهر است. این کتاب را با صدای میرطاهر مظلومی میشنوید.
کتاب صوتی آبنبات لیمویی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به داستانهای طنز ایرانی با فضای نوستالژی علاقه داشته باشید، این کتاب برایتان جذاب و شنیدنی خواهد بود.
بریدۀ کتاب صوتی آبنبات لیمویی:
کلی دوروبر تلفن کارتی چرخیدم تا شاید بار دیگر دختر کیوسکی را ببینم. اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین با خودم میگفتم لابد دانشجوی دانشگاه ما نبوده که تا این ترم ندیده بودمش. اصلا شاید برای چند روز مهمان بوده؛ مثل من و امین در دانشگاه کرمان یاد امین که توی ذهنم آمد داغ دلم تازه شد. ساعت حدود ۵ بود و هنوز چند دسته دانشجو توی محوطه بودند؛ یک دسته آنهایی که کلاس داشتند یک دسته آنهایی که کلاس نداشتند اما کسی را داشتند و دلشان نمیآمد بیرون بروند یک دسته هم بیکس و کارهایی مثل من که فرقی نمیکرد کجا باشند و بیرون از دانشگاه هم کسی برایشانتره خرد نمیکرد. وقتی دیدم تلفن کارتی خالی شده رفتم که تلفن کنم جرئت نداشتم به امین زنگ بزنم اما از تماس با فرهاد هم واهمه داشتم با این همه دل را به اسمش را نبر زدم و زنگ زدم الو … سلام فرهاد … خوبی؟ چی خبر؟ سلام …. قربانت …. فرهاد گفت که به عروسی خواهر امین دعوت شده؛ اما به خاطر من بهانه آورده و نرفته، سعی کردم نشان دهم ناراحت نشدهام. گفتم: مبارکش باشه! ان شاء الله که خوشبخت بشن، ما که بخیل نیستیم! فرهاد ادامه داد: «ظاهر آسن شوهره زیاده، با شنیدن این حرف، کمی آرام شدم. فرهاد ادامه داد ولی مثل اینکه خیلی مایه داره طلا فروشه.» بار دیگر تا آرام شدم. اما تأکید کردم دیگر برایم مهم نیست. یعنی ناراحت نشدی؟ نه خداییش مگه بچهیم؟ همین که بدانم خوشبخته برام کافیه من هم مگه جز این خواستم؟ دمت گرم که این قدر راحت کنار اومدی دیگه به قول دبیر خدا بیامرزمان آقای جاجرمی زندگی همینه دیگه باید با همه تلخیا و شیرینیاش کنار آمد. آدم اگه با واقعیت کنار نیاد که نمتانه زندگی کنه خوبه … راستی با امین بابت تو هم حرف زدم میگفت ازت انتظار نداشته کلی باهاش حرف زدم آخرش نظرم رو قبول کرد و گفت دیگه مشکلی باهات نداره حرفش خوشایندم نبود با ناراحتی گفتم: «خیلی ممنون که دیگه با من مشکل نداره دیگه آب که از سرگذشت چی یک جو چی صد جو مشکل داشته باشه یا نداشته باشه چی فرقی مکنه؟ فرهاد حرفم را تأیید کرد. اما گفت: به هر حال اون دوستی قدیمتون نباید به هم بخوره وگرنه حرف امین درست در می آد. دیدم راست میگوید با ناراحتی گفتم ولی خدایی من بدشانس از کجا مدانستم خود امین هم اون موقع توی کرمانه؟ فرهاد خندید و گفت: ظاهرا اون هم از یکی از دوستای خواهرش خوشش میاومده؛ هرازگاه به همون بهونه میرفته کرمون با شنیدن این حرف عصبانی شدم و گفتم: آخ … خدا کنه اون دختره یک برادر غیرتی احمق داشته باشه، حال این بگیره تا به خودش بفهمه و بدانه زندگی خواهرا ربطی به برادرا نداره فرهاد گفت: بعید میدونم بابت این ازت ناراحت شده باشه، بیشتر تصور میکرده توی این سالها داشتی دورش میزدی دیگه تصوراش به من ربطی نداره. بهش بگو این دفعه اونی که ناراحته منم بگو اتفاقا من باهاش رو راست بودم. توی همون کرمان اولین فرصتی که گیرم آمد صادقانه باهاش حرف زدم. خودش بهتر مدانه چی دارم مگم تلفن را که قطع کردم در اوج ناراحتی به اطراف نگاه کردم. دلم میخواست با یکی دعوا کنم تا آرام شوم به طرف سرویس که راه افتادم با خودم حرفهایی را که باید به فرهاد میگفتم اما نگفته بودم، مرور کردم. احساس کردم با واسطه حرف زدن فایده ندارد؛ باید به خود امین زنگ بزنم و بعد از تبریک بابت ازدواج خواهرش هر چه از دهانم در میآید به او بگویم.
نویسنده: مهرداد صدقی/ کتابخوان: میرطاهر مظلومی
نمونه صوتی فایل صوتی
دریافت فصل اول
محصولات مرتبط
کتاب صوتی روزهای بی آینه
نویسنده: گلستان جعفریان کتابخوان: زیبا بروفه ناشر: سوره مهر مدت زمان: 260 دقیقه …
کتاب صوتی آخرین نشان مردی
نویسنده: مهداد صدقی گوینده: میرطاهر مظلومی ناشر: سوره مهر مدت زمان: 316 دقیقه …
کتاب صوتی پوتین قرمزها
نویسنده: فاطمه بهبودی
گوینده: نوید نوروزی
کتاب صوتی آن بیست و سه نفر
نویسنده: احمد یوسفزاده
گوینده: احمد گنجی
قوانین ثبت دیدگاه