توضیحات محصول
معرفی کتاب صوتی شهید نوید:
کتاب صوتی شهید نوید نوشتۀ مرضیه اعتمادی با صدای زهرا فراهانی و پیمان قریبپناه حاصل همکاری نشر شهید کاظمی و سماوا است.
در دهه نود و با شروع جنگ توسط داعش با کشورهای عراق و سوریه و حضور رزمندگان کشورمان برای دفاع از حرم اهل بیت، دریچۀ جدیدی در ادبیات کشور باز شد؛ ادبیات مدافعان حرم. این دریچه سبب ظهور نویسندگان زیادی شد که به زندگینامه نویسی شهدای مدافع حرم روی آوردند. اگر چه این گونه نوظهور از ادبیات، جای بررسی و ارزیابی فراوان توسط کارشناسان دارد؛ اما در این بین کارهای خوبی به رشته تحریر در آمده است. کتاب «شهید نوید» نوشته مرضیه اعتمادی یکی از این کارهاست که میتوان آینده خوبی را برای این نویسنده پیش بینی کرد.
کتاب صوتی شهید نوید روایت زندگی پر از خیر و برکتی است که شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و پنج در محلۀ تهرانپارس تهران، آغاز میشود و صحنۀ آخرش، در دل صحرای بوکمال سوریه، رقم میخورد. همان طور که خود شهید نوید آرزو کرده بود. همان طور بیسر، همان طور بیسامان..
در این کتاب، مجموعهای از روایتها، از زبان خانواده، دوست و همسر شهید نوید، دست در دست هم گذاشتهاند تا آرزوهای جوان هم نسل و هم روزگار خودمان را بهتر بشناسیم.
بخشی از کتاب صوتی شهید نوید
حواسش به همه بود. مثلاً میدید خواهرش ناراحت است و حرف نمیزند، میرفت کنارش، آنقدر میپرسید چطوری و چه مشکلی داری تا به حرفش میآورد و حالش را خوب میکرد. خواهرش را خیلی دوست داشت. وقت ازدواجش که با هم رفته بودیم تحقیقات محلی، ولکن قضیه نبود. از تکتک کاسبهای محل در مورد دامادم، پرسوجو کرد. من دیگر خسته شده بودم و میگفتم بیا برگردیم، ولی نوید نه. آنقدر شما را دوست داشت که دلش میخواست توی همهٔ کارهایش به شما شبیه باشد. همین دوستداشتن خواهر را هم از شما یاد گرفته بود.
حواسش همیشه به همهچیز و همهکس بود، الا به جیب خودش. یک بار اتفاقی فیش حقوقیاش را دیدم. تهماندهٔ پولی که دستش را میگرفت هفتصد هشتصد تومان بود. گفتم: «تو با این حقوق چطور میخوای زن بگیری و زندگی تشکیل بدی؟» مثل همیشه خندید و گفت: «برکتش زیاده، غصه نخور بابا.» راست هم میگفت. بعد ازدواج که میخواست خانه بگیرد، پولهایش را که با خانمش گذاشتند روی هم بهاندازهٔ یک خانهٔ نقلی سرمایه داشت.
پولش را نگه نمیداشت. یا خرج کارهای خیر میکرد یا میرفت زیارت. اهل گفتن نبود. ما هم خبر خیلی از کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم. میرفت وسایل قسطی برمیداشت و میداد به خانوادههای نیازمند، هرماه قسط این وسایل را از روی حقوقش کم میکردند. بچههای بیبضاعت را جمع میکرد و میبرد پابوس امامرضا. خودش آنجا برایشان آشپزی میکرد. بچهها را میبرد حرم، برایشان حرف میزد، نصیحتشان میکرد. اهل گیردادن و تذکرهای مستقیم نبود. با بچههای کمسنوسالتر از خودش دوست میشد. از روی رفاقت نصیحتشان میکرد. توی سفر سخت نمیگرفت. همیشه خوشسفر بود. دامادم میگفت توی همین سفرهای مشهد هم بساط شوخی و خندهاش به راه بوده. میگفت غروبها قابلمه یا سینی میگرفته دستش و ضرب میگرفته و برای بچهها شمالی میخوانده. دلش را به دل بچهها نزدیک میکرد. چقدر دلم برایش تنگ شده!
من به نوید این حرفها را میزدم، نصیحتش میکردم که پسانداز کند؛ ولی خودم وقتی ازدواج کردم هیچ پساندازی نداشتم. بیستودو سالم بود. تازه سربازیام تمام شده بود. دیپلمم را گرفته بودم و از روستای پدریام طلابر آمده بودم تهران برای کار که پاگیر تهران شدم.
شاید بهخاطر تجربههای سخت و تلخی که خودم داشتم به نوید نصیحت میکردم پولش را ذخیره کند. اوایل ازدواج مشکلات مالی داشتیم. زندگیمان سخت میگذشت. یک اتاق کوچک توی خیابان پیروزی اجاره کرده بودیم. امکانات کمی داشت. حمام نداشت اصلاً. زمانهٔ بدی بود. اوضاع مملکت به هم ریخته بود. بیشتر مردم زندگی سختی داشتند.
روز و شب همه گره خورده بود به تظاهرات و تیراندازی و فرارو… . یادش بهخیر، جمعهها که نباید سرکار میرفتیم با پسرعمویم حکمت، میرفتیم تظاهرات. خوش به سعادتش. او هم مثل نوید من عاقبتش ختم به شهادت شد.
نویسنده: راضیه اعتمادی/ کتابخوانان: پیمان قریبپناه، زهرا فراهانی
نمونه فایل صوتی فایل صوتی
محصولات مرتبط
معلم فراری
نویسنده: علیرضا غفاری
گوینده:علیرضا غفاری
کتاب صوتی محمد جواد و شمشیر ایلیا
نویسنده: فاطمه مسعودی
گوینده:
کتاب صوتی ماشو در مه
نویسنده: فرهاد حسن زاده
کتاب صوتی هفت اورنگ
نویسنده: جعفر ابراهیمی(شاهد)
گوینده: امیرعباس توفیقی