توضیحات محصول
معرفی کتاب صوتی گونه شناسی انواع بابا
بابا بودن سختترین شغل دنیاست. بعضی فکر میکنند همینکه در پروسهی تولید بچه سهیم باشند یک بابا به حساب میآیند. بعضی که خودشان را مثلاً مسئولیتپذیرتر میدانند، فکر میکنند اگر شکم بچه را سیر نگه دارند، دیگر یک بابای تمامعیار محسوب میشوند. اما واقعیت این است که اینها همه حداقلها هستند! باباهای واقعی همانهایی هستند که در دستهی محشرها قرار میگیرند، آنهایی که همیشه در کنار بچهشان هستند و از همهچیز به خاطر او میگذرند. همین باباها هستند که تیک مولد، مغذی و محشر را با هم دریافت میکنند و مدال افتخار بابای «سهتیک» را به خودشان اختصاص میدهند.
تحقیقات میدانی این را ثابت کرده که باباهای سهتیک از گونههای در حال انقراض به حساب میآیند. حداقل حسام قصهی کتاب صوتی گونهشناسی انواع بابا نوشتهی زهرا جلائی فر این را با تمام وجود درک کرده است. حسام یک پسر دبیرستانی است. تا به این سن که رسیده شاید به اندازهی انگشتان دو دست فرصتش را داشته که واقعاً از بودن کنار پدر لذت ببرد؛ چون پدرش یک جراح است و موقعیت شغلیاش ایجاب میکند که زمان زیادی را مشغول به کار و دور از خانواده باشد. تنها بودن هرروزه در خانه برای حسام که هردوی والدینش شاغلاند چیز جدیدی نیست، ولی بیشتر از همهی اینها وقتهایی که نیاز به وجود پدر دارد و پدر نیست، آزارش میدهد. مثل همین امروز که مدرسه، مسابقهی فوتبال پدر و پسری برگزار کرده بود و بابا که قول داده بیاید، به خاطر رسیدن یک مریض اورژانسی نیامده بود. دست خودش نیست، ولی حسام دائماً به این فکر میکند که پدرش برای رسیدگی به دیگران، پسرش را رها کرده. سوال اساسی این است که کسی که میخواهد پزشک شود و جان مردم را نجات دهد و حسابی بتمنبازی دربیاورد، چرا اصلاً فکر بچهدار شدن به سرش میزند؟
تمام این ناامیدیها و دلشکستگیها و غرولندها در سر حسام وول میخورد. او که از آمدن بابا به مسابقهی فوتبال ناامید شده، از مدرسه بیرون میزند و پیاده خیابانها را گز میکند که ناگهان صحنهای را میبیند که باور کردنش غیرممکن به نظر میرسد؛ مردی نوزادی را که در ملحفهی سفیدی پیچیده شده، با چهرهای که عجز و غصه از آن میبارد، دم در یک مسجد که پرنده در آن پر نمیزند رها میکند و با تمام سرعت در انتهای خیابان ناپدید میشود. حسام که گوشهای دور از میدان دید مرد ایستاده، مات و مبهوت به سراغ بچه میرود.
بچه آنقدر کوچک است که از میزان کوچک بودنش خندهات میگیرد! این گلولهی کوچک خسته که روی سردی پلههای سنگی مسجد خوابش برده، دل حسام را بدجور میسوزاند… تصویر پدری که بچهاش را رها میکند و نوزادی که تک و تنها گوشهی خیابان مانده، آنقدر به وضعیت خودش شباهت دارد که حسام را وادار به تصمیمگیری میکند. او که خشم و غم و ناامیدی ناشی از نیامدن پدر حسابی کفریاش کرده، تصمیم میگیرد تا بچه را بردارد و به خانه ببرد تا خودش او را بزرگ کند و به تمام جهانیان ثابت کند که میتواند برخلاف پدرهای این دوروبر، یک پدر سهتیک تمامعیار باشد. گرچه این روکمکنی تمام ماجرا نیست و بچه از همان وقتی که با حس حضور کسی در نزدیکیاش، دستش را دور انگشت حسام حلقه میکند، قلب این پسربچه را حسابی تکان میدهد و مال خودش میکند.
حالا حسام برای اینکه کسی شک نکند، محتویات کولهپشتی مدرسهاش را بیرون ریخته و بچه را به آرامی در آن خوابانده است. اولین مقصد در سفرِ پدرِ سهتیک، تأمین غذاست، پس باید به داروخانه برود و برای این مهمان کوچک، شیرخشک بخرد…
کتاب صوتی گونهشناسی انواع بابا کاری از انتشارات نردبان و نشر صوتی سماواست. این کتاب را با صدای امیر زنده دلان میشنوید.
بخشی از کتاب گونه شناسی انواع بابا
شاید بابای یک گروگان بود که با بقچهی پر از پول داشت میرفت سر قرار با گروگانگیر… افتادم دنبالش. دو سه تا کوچه را رد کرد، بعد یکهو برگشت. ترسیدم. فکر کردم فهمیده حواسم بهش است، اما اصلاً به من نگاه نکرد. کوچهای را که رد کرده بود، برانداز کرد و رفت توش. سر کوچه ایستادم. تابلوی نارنجی جهت مسجد را نشان میداد. گزینهی داعشی منفجرشونده داشت تقویت میشد. قاتل زخمی که مسجد نمیرود. گروگانگیر هم قرار تحویل پول را تو مسجد نمیگذارد. جلوی مسجد ایستاده بود. درست نمیدیدم، ولی انگار داشت گریه میکرد و یک چیزهایی میگفت. تا اینجایش قضیه مسخره بود. فکر داعشی و انفجار و… برایم شوخی بود. ولی یارو جدیجدی انگار داشت اشهد میگفت. پارچه را چسباند به صورتش، بعد گذاشت جلوی در مسجد و رفت. اول چند قدم راه رفت بعد دوید و تو پیچ ته کوچه گم شد. نمیدانستم باید چهکار کنم. هنوز هم سناریوی انفجار به نظرم خندهدار بود. اما اگر جدی بود چی؟ تا نیمساعت دیگر شروع میکردند پیشخوانی اذان. شاید میشد قبلش بروم ببینم جدی هست یا نه. شاید اگر جدی بود، تا قبل از شروع رفتوآمد مسجد میشد با خودم ببرمش یک جای خلوت. قیافهی بابا آمد تو ذهنم. وقتی بهش خبر میدادند پسرش از مدرسه فرار کرده و بعد هم بوووووممم! منفجر شده! کاش میتوانستم پشیمانی آن لحظه را تو چشمهایش ببینم. بعد سعی کردم قیافهی مامان را هم تصور کنم. نتوانستم. واقعا چهکار میکرد اگر من برنمیگشتم؟
نویسنده: زهرا جلائی فر / کتابخوان: امیر زنده دلان
نمونه صوتی فایل صوتی
دریافت نمونه صوتی فصل اول
محصولات مرتبط
کتاب صوتی اسم من پلاک است
نویسنده: مرتضی سرهنگی
گوینده:
کتاب صوتی از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک
نویسنده: علی کاظم داور
گوینده: محمد رضاعلی
کتاب صوتی آخرین نشان مردی
نویسنده: مهداد صدقی گوینده: میرطاهر مظلومی ناشر: سوره مهر مدت زمان: 316 دقیقه …
کتاب صوتی آبنبات هلدار
کتاب صوتی آبنبات هل دار داستانی طنز که نوجوانی دهه شصتی آن را روایت میکند با صدای میرطاهر مظلومی 762…
قوانین ثبت دیدگاه