پادکست کتاب جوامع الحکایات | هرچه کنی به خود کنی
پادکست کتاب قصه های شیرین ایرانی: جوامع الحکایات
پادکستی از کتاب: قصه های شیرین ایرانی (جوامع الحکایات)
گردآورنده: مهری ماهوتی
فصل پنجم قصه های شیرین ایرانی: جوامع الحکایات
فصل پنجم سریال صوتی قصههای شیرین ایرانی به مدت 220 دقیقه و در 45 فصل توسط سماوا منتشر شده است. این سریال شنیدنی، نسخۀ بازنویسی شده از کتاب جوامع الحکایات و لوامع الروایات اثر محمد عوفی است. جوامع الحکایات، فصل پنجم از مجموعه داستانهای قصههای شیرین ایرانی، نوشتۀ مهری ماهوتی است که به کوشش انتشارات مهرک برای گروه سنی کودک و نوجوان به چاپ رسید. در این کتاب، حکایتهای کوتاه و آموزنده، حکمت و درسهای زندگی در قالب طنز نوشته شده است. طنز عمیق و ژرفگونه است که کتاب جوامع الحکایات را به اثری گرانسنگ تبدیل کرده است. مهری ماهوتی تلاش کرده تا فخامت طنز جوامع الحکایات را حفظ کند و از میان قصههای این اثر، برخی از آنها که جنبۀ آئینی دارد و مخاطب را با پیامبران الهی آشنا میکند، برگزیند. در فصل پنجم این کتاب 45 داستان از جوامع الحکایات از جمله وزیر عزیز، اتفاق عجیب، بهترین بندۀ خدا، امانتدار و دستهای بخشنده بازنویسی شده است.
جوامع الحکایات و لوامع الروایات (به معنای گردآوردهای از داستانها و درخششهایی از بازگفتهها) دربردارندۀ حکایاتی نغز و داستانهایی ژرفنگرانه است که به طنز آمیخته شده و نکات تاریخی، اخلاقی و مذهبی فراوانی را بازگو میکند. بسیاری از دانشمندان و نویسندگان قرنهای بعد از این مجموعه داستان به عنوان مرجع استفاده کردهاند. جوامع الحکایات که یکی از گنجینههای ادبیات فارسی است به مذهب و فرهنگ ایرانزمین توجه بسیاری کرده و داستانها و حکایتهایش به یک دورهی تاریخی از ابتدای آفرینش تا پایان دورهی خلفای عبّاسی مربوط میشود. عوفی در این کتاب از سبک خاصی پیروی نکرده، بلکه سبک آن وابسته به منابعی بوده که داستان از آنجا آورده شده است. این کتاب، مرجعی برای دانشمندان و نویسندگان بعدی مورد استفاده قرار گرفته و علاوه بر توجه به جایگاه حکایت و قصه در تاریخ ادبیات فارسی، مطالب تاریخی را در قالب حکایات بیان میکند. حدود یک ششم کتاب نیز به بیان وقایع تاریخی اختصاص دارد.
در بخشی از کتاب جوامع الحکایات میخوانیم:
چند شب و چند روز میشد که محمود دزده مثل یک موش کور چاق و زبر و زرنگ، زمین را میکند و تونل میزد. میخواست یک راه تا خزانهی ملک مؤید باز کند. در شهر خودش، ماوراء النهر، همه او را میشناختند و در میان دزدها اسم و رسمی داشت؛ اما حالا چند ماه میشد که به نیشابور آمده بود. بعد از تحقیق و پرس و جو فهمید که ملک مؤید، مرد ثروتمندی است و اگر فقط یک بار خودش را به خزانهی او برساند، یک عمر زندگی راحت نصیبش میشود. این بود که دست به کار شد. محمود، همین طور زمین را میکند و جلو میرفت. گاهی صبر میکرد و گوش میداد تا مطمئن شود کسی صدای کلنگ او را که به دیوارهی تونل میکوبید، نشنیده است. عاقبت به آخر راه رسید و تونل تمام شد. شب بود. محمود خودش را از سوراخ تونل بالا کشید. مهتاب میتابید و اتاق نیمه تاریک بود. محمود به دوروبرش نگاه کرد. باورش نمیشد. آن جا پر از سکه و جواهر قیمتی بود. کیسهای را که همراه داشت، پر کرد و از ثروت فراوان ملک مؤید، هرچه توانست، توی جیب هایش ریخت. عرق از سر و رویش میریخت و نفسش بالا نمیآمد.